اشک شوق

اشک شوق

 

 

باوارنداشتنم که در آن تنگنای غم

رحم آورد به زاری وعجز ونیاز من

ناگاه چون فرشته رحمت فرا رسد

دررنج چاره سوزشود چاره ساز من

 

J   

 

او بود وعشق وصفا بود و آرزو

می ریخت گویی از درو دیوار بوی عشق

حرف وفا به دیده وصد راز در نگاه

شیرین بود ز راه نظر گفتگوی عشق

 

J   

 

درچشم دل فریبش غوغای شوق بود

غوغای شوق بود وجوانی و آرزو

رویای زندگانی جاوید جلوه داشت

در پرتو تبسم آن ماه لاله رو

 

J   

 

پیشانیش : سپیده صبح امید بود

زیباتر از سپیده وروشن تر از امید

سر تا قدم تراوت و زیبای ونشاط

دست طلب به دامن وصلش نمی رسید

 

J   

 

آنجا که اشتیاق شرر زد به تارو پود

آنجا که دل کشید به صد التهاب آه

آنجا که لب نداشت توانایی سخن

آنجا که سوخت تاب وشکیبایی نگاه

 

J   

 

آغوش باز کردم ودر بر گرفتمش

با خرمنی شکوفه تر رو به رو شدم

دلها صدای ناله هم را شناختند

او محو عشق من شد و من محو او شدم

 

J   

 

گلبرگ گونه های دل افروز او ز شرم

چون گونه های لاله تبدار می نمود

سر میکشید شعله آو من از نگاه

گویی میانه سینه دل آتش گرفته بود

 

J   

 

او بود وعشق بود وصفا بود وآرزو

لبخند شوق بود وتمنای بوسه بود

بی تاب و بی قرار نگاه و گریز پا

هر لحظه سوی لعل لبش بال می گشود

 

J   

 

چون شبنمی که لغزد بر چهر یاسمن

لغزید روی گونه او اشک شرم او

دستم به گرد گردن آن ماه حلقه شد

آمیخت آه من به نفس های گرم او

کابوس

 

 

خدایا وحشت تنهاییم کشت

کسی با قصه من آشنا نسیت

دراین عالم ندارم همزبانی

به صد اندوه مینالم روانیست

 

J   

 

شبم طی شود کسی بر در نکوبید

به بالینم کسی چراغی نیفروخت

نیامد ماهتابم بر لب بام

دلم از این همه بیگانگی سوخت

 

J   

 

به روی من نمی خندد امید

شراب زندگی در ساغرم نیست

نه شعرم می دهد تسکین به حالم

که غیر از اشک غم در دفترم نیست

 

J   

 

بیا ای مرگ جانم بر لب آمد

بیا در کلبه ام شوری بر انگیز

بیا شمعی بر بالینم بیفروز

بیا شعری بر تابوتم بیاویزا

 

J   

 

دلم در سینه کوبد سر به دیوار

که : (( این مرگ است و بر در می زند مشت))

بیا ای همزبان جاودانی

که امشب وحشت تنهاییم کشت

 

 

 

 

برگ های سپید دفتر من

برگ های سپید دفتر من

 

 

 

 

در دل خسته ام چه میگذرد؟

این چه شوری ست باز در دل من؟

باز از جان من چی می خواهند

برگ های سپید دفتر من؟

 

من به ویرانه های دل چو برم

روزگاری ست های و هو دارم

شیونی درد ناک وروح گداز

بر سر گور آرزو دارم

 

این خطوط سیاه سر در گم

دل من روح من روان من هست

آنچه از عشق او رقم زده ام

شیره جان ناتوان من است

 

سوز اهم اثر نمی بخشد

دفتری را چرا سیاه کنم

شمع بالین مرگ خود باشم

کاهش جان خود نگاه کنم

 

بس کنم این سیاهکاری بس

گرچه دل ناله می کند ((بس نیست))

برگ های سپید دفتر من

از شما سیاه تر کس نیست......

 

فردای ما

فردای ما

 

 

 

 

تویی تویی به خدا این که از دریچه ما

نگاه می کند از مهروبامنش سخن است

توی که روی تومانند نوگلی شاداب

میان چشمه مهتاب بوسه گاه من است

 

تویی تویی به خدا این تویی که در دل شب

مرا به بال محبت به ماه می خوانی

تویی تویی که مرا به سوی عالم ملکوت

گهی به نام وگهی با نگاه می خوانی

 

تویی تویی به خدا این دگر خیال تو نیست

خیال نیست به این روشنی وزیبایی

تویی که امده ای تا کنار بستر من

برای این که نمیرم زدرده تنهایی

 

تویی تویی به خدا این حرارت لب توست

به روی گونه سوزان ودیده تر من

گهی به سینه پر اضطراب من سر تو

گهی به سینه پر التهاب تو سر من

 

تویی تویی به خدا دلنشین چه رویایی

تویی تویی به خدا دلربا چو مهتابی

تویی تویی که زامواج چشمه مهتاب

به آتش دلم از لطف میزنی آبی

 

تویی تویی به خدا عشق و ارزوی من

به سینه تا نفسی هست بیقرار توام

تویی تویی به خدا جان وعمر وهستی من

بیا که جان به لب اینجا به انتظار توام

 

منم منم به خدا این منم که در همه حال

چو طفل گمشده مادر به جستجو توام

منم که سوخته بال و پرم در آتش عشق

((در آن نفس که بمیرم در ارزوی تو))

 

منم منم یه خدا این که در لباس نسیم

برای بردن تو بازی میکند آغوش

من آن ستاره صبحم که دیدگان تو را

به خواب تا نسپارم نمی شوم خاموش

 

منم منم به خدا این منم که شب همه شب

به بام قصر توپا می نهم به بیم وامید

اگر زشوق بمیرد دلم چه جای غم است؟

در این میانه فقط روی دوست باید دید

 

منم منم به خدا سایه تو نیست منم

نگاه کن منم ای گل که با تو همراهم

منم که چرد تو پر میزنم چو مرغ خیال

زدرد عشق تو تا ماه می رود آهم

 

منم منم به خدا این منم که سینه کوه

به تنگ آمد از اشک وآه و زاری من

زکوه هرچه بپرسی جواب می گوید

کواه ناله شی های بیقراری من

 

من وتوایم که در اشتیاق می سوزیم

من و توایم که در انتظارفرداییم

اگر سپیده فردا دمد دگز آن روز

من و تو نیست میان من وتو این : ماییم.......