کابوس

 

 

خدایا وحشت تنهاییم کشت

کسی با قصه من آشنا نسیت

دراین عالم ندارم همزبانی

به صد اندوه مینالم روانیست

 

J   

 

شبم طی شود کسی بر در نکوبید

به بالینم کسی چراغی نیفروخت

نیامد ماهتابم بر لب بام

دلم از این همه بیگانگی سوخت

 

J   

 

به روی من نمی خندد امید

شراب زندگی در ساغرم نیست

نه شعرم می دهد تسکین به حالم

که غیر از اشک غم در دفترم نیست

 

J   

 

بیا ای مرگ جانم بر لب آمد

بیا در کلبه ام شوری بر انگیز

بیا شمعی بر بالینم بیفروز

بیا شعری بر تابوتم بیاویزا

 

J   

 

دلم در سینه کوبد سر به دیوار

که : (( این مرگ است و بر در می زند مشت))

بیا ای همزبان جاودانی

که امشب وحشت تنهاییم کشت

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد